مرد کوچولو  آسمونی ما آدریان مرد کوچولو آسمونی ما آدریان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آدريان مرد کوچولو،دلیرو باهوش مامان و باباش...

سونو NT و آقا پسر مامان بابا...!

 نقلکم،قند عسل مامان،چند وقتی میشه که برات ننوشتم آخه خیلی سرم شلوغ بودش عزیزم،تو این چند وقت کلی خبرهای خوب خوب شد اولیش که از همه مهمتره سونو NT بودش با آزمایشات کامل سه ماهگی که خدا رو صد ها هزار مرتبه شکر همه چی خوب و صد در صد OK بود،دکتر خیلی راضی بود و حسابی خوشحال من و بابا ایمان مهربون هم حسابی خوشحال شدیم و خدای بزرگ و بخشنده رو به خاطره محبتی که بهمون داشته کلی شکر کردیم ،خبر بعدی اینکه تو سونو بعدی شومبول طلا قند عسل مامان و دیدیم بابا ایمان جون همش به دکتر میگفت که آقای دکتر هنوز نمیشه جنسیت نی نی مون و تشخیص بدین هر چند که من و بابایی مطمئن بودیم که آقا نیومان تو دل مامانشه ولی دوست داشتیم که از دهن دکتر هم بشنویم د...
1 تير 1391

اولین ابراز موجودیت تو دل مامان!!!

قندعسل ناز نازیم،دیروز نزدیک های ساعت 12 ظهر بود که مامان نیوشا خوابه خواب بود ،یک دفه تو اوج خواب احساس کردم که توی دلم یه چیزی ضربه محکم زد ،از  خواب پریدم با ترس نشستم شوک شده بودم،بابا ایمان و از خواب بیدار کردم و بهش گفتم که فکر کنم  آدریان  یه لگد زد به دلم، آدریان من تکون خورد تو دل مامانش ،وای نمیدونی مامانی بابا ایمان&nb...
1 تير 1391

مسافرت خاطره انگیزه من و بابایی با همراهی قند عسل...!

پسر خوشگلم،سلام به روی ماهت که این روزا کاملا احساس میکنم که بزرگ شدی چون از تکون ها و مشت و لگد هایی که تو دلم انجام میدی کاملا برام محسوس همین طور برای بابا ایمان که با هر لگدت و تکونت مثل بچه ها ذوق میکنه و کلی لذت میبره و ساعت ها راجبش صحبت میکنه حتی برای همه تعریف هم میکنه ،عزیزه دله مامان ،دقیقا چهار روز من و بابایی به همراهه آقا پسره گلمون که تو دله مامانش کلی شیطونی میکرد رفتیم مسافرت حسابببی هم کیف کردیم ،البته جا داره که از شما هم تشکر کنم که کلی باهامون همراه بودی و اصلا مامان و بابا رو اذیت نکردی ،دیگه بابا ایمان جون حسابی واسمون سنگ تموم گذاشت از هتل مجلل تا غذا ها و رستوران و تفریحات باحال که واقعا تو هیچ کدومش کم نزاشت دست...
12 اسفند 1390

مریض حالیه مامان!!!

  قندکم ،توو این دو سه هفته اخیر مامان نیوشا همش مریض بودش،یه هفته کامل که یه انگل بد بی ادب مزاحم رفته بود توو معده مامانی و کلی اذیتش کرد به محض اینکه حالم خوب شد یه سرما خوردگی بد اومد سراغم حدودا ده روز هم حالم واسه این بد بود ،به خاطر وجود نازنین شما هم مامانی اصلا نتونست دارو مصرف کنه ،فقط از چیز های طبیعی استفاده کردم تا خوب شم،البته این هم باید بگم بدونی یه وقتی نزاری رو حساب بی توجهی مامانا،ولی بابا ایمان جون میگه که من یه کم،کم توجه ام ،نمیدونم چی بگم خب آخه بابا جون هم خیلی نگران شماست ،ولی قول قول میدم که دیگه حسابی مراقب خودم باشم که یه وقتی شما اذیت نشین عسلکم،دوستت داریم مامانی تا هفته دیگه که وقت دکتر داریم و دوباره...
3 دی 1390

قندکم امروز صدای قلب کوچولو و مهربونت رو برای اولین بار شنیدیم !!!

  عزیزکم امروز با بابا ایمان مهربون رفتیم پیش آقای دکتر صدای قلب کوچولوت و شنیدیم  مامانی نمیدونی چقد بابایی خوش حال شده بود از خوش حالی و کنجکاوی چشماش برق میزد  مامان خوشگلم  ،همش از دکتر سؤال میپرسید دکتر هم تصویرو بزرگتر کرد و برد نزدیکتر  که بابایی مهربون بهتر ببینه ،البته خیلی واضح نمیشد شنید ولی یه چیزای مبهمی میشنیدیم، ،آهان راستی یه چیزه مهمتر عزیزم بد&n...
25 آبان 1390

پسرم مامان با تمام وجودش حست میکنه!!!

نیومان آسمونی ما حدود یک ماهی میشه که تو دل مامان جونشه ،دقیقا دیروزهفته ششم و تموم کردیم و رفتیم تو هفته هفتم،مامان قشنگم از چندشب پیش شروع کردی تو دل مامان نبض زدن اولین بار خیلی مامان و ترسوندی ولی وقتی که فهمیدم این اولین ابراز موجودیتت تو وجود مامانه هری دلم ریخت اشک تو چشام جمع شد وگریه ام گرفت حالا لحظه  به لحظه دارم نبض زدن های کوچولوتو با تمام وجودم لمس میکنم پسر خوشگلم ایشالله که سلامت باشی کوچمولو مامان ...
20 آبان 1390

پسر خوش قدم بابا ایمان!!!

 پسر خوبم ،بابا ایمان بدون استثنا مدام میگه که از روزیکه فهمیدیم تو اومدی تو دل مامان همه چیو زیرو رو کردی پسر قشنگم الهی من قربونت  برم که بابایی فقط بهت میگه پسر خوش قدمم اینم لطف خدای بزرگه که همیشه شامل حال ما بوده و ایشالله خواهد بود ،از روزی که فهمیدیم هستی خدا رو شکر همه چی داره یه جوره بهتری میشه بیزینس بابایی داره گسترده تر  میشه یک...
20 آبان 1390