مرد کوچولو  آسمونی ما آدریان مرد کوچولو آسمونی ما آدریان ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آدريان مرد کوچولو،دلیرو باهوش مامان و باباش...

كوچولوترين عضو خاندان محترم شاهى(البته در حال حاظر)

سلام شاهى کوچولوی خودم . سلام آدريان مهربون خودم ... خوبی مامانی فدات شه؟؟؟ میدونستی توی فامیل بابایی کوچکترین شاهى میشی ؟ الهی فدای قدت بشم که باورم نمیشه بزودی میای تو بغلم (به امید خدا) پسرم چند روزی میشه حسابی تو فکر مقدمات تشريف فرمايى شازده كوچولو خاندان شاهى هستيم خیلی حس شیرینیه اینقده دوس دارم اینقده بامزست همش میای جلوی چشام تو لباسای نازت تصورت میکنم یهو دلم یه جوری میشه  بخدا خیلی دوست دارم عزیز دلم خدارو روزی 1000 مرتبه شکر میکنم که اومدی پیشمون خدا میدونه روزی چند بار سوره حمد و والعصر رو واست میخونم هر شب قبل از اینکه بخوابم والعصر و 10 تا صلوات واسه ی سلامتیت میفرستم تا همیشه سالم باشی   خلاصه نازنینم مراقب خودت با...
9 تير 1391

تشريف فرمايى مامانى هاى مهربون براى استقبال از شازده پسر!!!

پسر گلم قند عسلم سلام به خوشگليات عسيسم، امروز و فردا يه روزه قشنگه واسمون، آخه مامانى هاى مهربون دارن از ايران ميان پيشمون كه لحظه تولدت پيشمون باشن و اين لحظه شيرين و طعم شيرينى اش و باهم بچشيم،همين الان بابايى جون رفته فرودگاه تا مامان زرى مهربون و بياره خونمون ايشاالله فردا هم مامانى اختر مياد گلكم، يه قولى ميخوام به مامانى بدى كه وقتى به دنيا اومدى مثل همين 9 ماه كه تو دل مامانى پسر گلى بودى بازم همينطور باشى و مامانى هاى مهربون و اذيت نكنى كه يه وقتى خسته شن و فكر كنن كه تو پسر مؤدبى نيستى و غصه بخورن ميخوام كه كلى مثه هميشه مهربون و مؤدب باشى كه بهشون خوش بگذره ايشاالله تا وقتى برگشتن ايران هى دلشون واست تنگ بشه و تند تند بيان پيشمون...
9 تير 1391

شيطنت هاى قند عسل تو دل مامان...!

همیشه نوشتهام از همین جا شروع میشه از یه سلام سلامه یه مامانه منتظر و دل نگران به دلیل نفس کشیدنش واسه زندگی به کسی که ثانیه ها و  دقیقه هاشومال خودش کرده به کسی که اینقدر واسم عزیزه که حتی نمیتونم یه لحظه ازش غافل شم هر بار میخام یه جور دیگه شروع کنم نمیشه که نمیشه ...  سلام ادم کوچولوی من سلام پسر هوشیار خودم که مطمئنم همه چیزو میفمی بخدا از خودم نمیگم ازحرکاتت میگم .تا بابایی دستشو میزاره رو شیکمم مثل نگهبانا تو دلم میچرخیو هر جا احساس خطر کنی لگد میزنی بخدا خیلی جالبه یه ضربه زدى فهميديم دارى به  بابایی که چسبیده به شیکمم واکنش نشون ميدى بابا هم از ذوق نمیدونی چه کار میکرد هى بهش میگفتم عزیزم توروخدابزار بخوابه دردم ...
9 تير 1391

ديوونه شدم نه؟!؟

دیوونه شدم نه؟ الان ساعت 5:32 دقیقه صبحه همش دارم به این فکر میکنم کی میشه بیای با دست کوچولوت انگشتمو بگیری؟هومممم؟من هی تن تن دستتو بوس کنم تو هم با گرفتن انگشت مامانیت احساس ارامش و امنیت کنی ... عاشقتم پسرم 28JUN2012
9 تير 1391

آخرين روزاى دونفره بودنمون...!

روزهای بلند و گرم تند تند و پشت سر هم دارن میگذرن و من رو به روزی که ۹ ماه انتظارشو کشیدم،نزدیک می کنند؛ روزهایی گه گذشتن و من نمی دونم حظش را بردم یا نه... من و عشقم به آخرین روزاى دونفره بودنمون نزدیک می شيم،اگر خدا بخواد هفته دیگر اسم ما را هم می زارن:"خانواده"... پدر...مادر...فرزند... می خوام ترسهام را کنار بزارم،می خوام اعتماد به نفسم را محکم قورت بدم و بگم من اماده ام... بگم خدایا منو لایق خوبی برای امانتی که قرار است به دستان کوچيك من بسپاری،بدون،کمکم کن تا بتونم اونو اونجورى که تو دوست داری امانت داری کنم... برام دعا کنید... به شدت نیازمندش هستم... 29JUN2012 ...
9 تير 1391

روزاى آخر باهم بودن...!

سلام مرد کوچیکم خوبی مامانی ؟؟؟؟؟ عزیزم بلاخره ماه اخر رسید بلاخره شمارش معکوس من و تو و بابایی شروع شد الهی بگردمت که تا 3روز دیگه تو بغلمی بلاخره گرمای خونمون با نفسات 1000 برابر میشه بخدا خیلی بی تابتم خیلی منتظرتم یه انتظاری که سخت هست اما شیرینه هم دلم میخواد تمام شه هم دلم میخواد تمام نشه ... میدونم نگهداری ازت سخته میدونم شب نخوابی داره بازم استرس داره اما حد اقلش اینه که تو بغلمی همش فدای سرت عشقم من واست جونمم حاضرم بدم . مامانی التماست میکنم عجله نکن . باشه پسرم ؟ چند روز پیش درد داشتم خیلی ترسیدم همش فکر میکردم میخوای زودتر بیای ديروز رفتم دکتر و سونو شدم شکر خدا خبری نبود . تا الان که خیلی پسر گلی بودی و به حرفهای مامان بابات گو...
9 تير 1391

قرار داد بند ناف شازده كوچولو...!

سلام عسل مامان! امروز بابا ايمان جون مهربون قرار داد بست واسه بند ناف آقا پسرى كه لحظه قشنگ به دنيا اومدنت بند نافت و با خونش و بگيرن و نگه دارن واست عسلم! از خداى بزرگ ميخوام كه ايشاالله هميشه سلامت باشى مامى جونم و هيچ وقت بهش احتياج پيدا نكنى بعدشم ايشاالله وقتى خودت بزرگ شدى ميفهمى كه داستان بند ناف و سلول هاى بنيادى چيه گل مامان، در ضمن اينكه كلى پكيج هاى مختلف داشته كه طبق معمول هميشه بابايى بهترينش و انتخاب كرده واست حالا ايشاالله با اخلاق هاى بابا ايمان جون مهربون بيشتر آشنا ميشى كه چقدر مشاالله دست و دلباز و مهربونه مخصوصاً واسه من و شما كه هميشه بهترين و گرون ترين و خاص ترين چيزاى دنيارو واسمون ميخواد، تو خيلى خوشبختى مامانى ك...
1 تير 1391